مکاتبه امام حسن علیه السلام و معاویه
پس از شهادت حضرت علی علیه السلام در ماه رمضان سال ۴۰ هجری، عصر امامت و دوران حکومت امام حسن علیه السلام آغاز گردید و این در حالی بود که معاویه بن ابی سفیان در شام مدعی خلافت بود و حاضر به بیعت با امام حسن علیه السلام به عنوان حاکم جامعه اسلامی نبود.
فضل الله کمپانی می نویسد: تمامی ایالات اسلامی بیعت امام حسن علیه السلام را پذیرفتند، مگر شام که تحت نفوذ و سلطه معاویه بود. معاویه به همان روش سابق خود که در مورد امام علی علیه السلام داشت باقی بود. از این رو با امام حسن علیه السلام از در ستیزه جویی در آمد. معاویه سعی کرد با حیله و نیرنگ، در کار امام حسن علیه السلام کارشکنی و خلل ایجاد کند. در همین زمان دو نفر از جاسوسان وی، یکی در کوفه و دیگری در بصره توسط یاران امام علیه السلام دستگیر و سپس اعدام شدند.
امام حسن علیه السلام که خواستار اتحاد جامعه اسلامی بود، باب مکاتبه با معاویه را باز نمود تا در صورت امکان او را راهنمایی و هدایت کرده و از عواقب سوء تفرقه و خونریزی بر حذر نماید... سرانجام مکاتبات امام حسن علیه السلام و معاویه این شد که معاویه به نمایندگان آن حضرت گفت: میان ما و شما شمشیر داوری خواهد کرد. سپس به فرمانداران خویش دستور داد خود را برای جنگ مهیا و مجهز سازند. در اندک زمانی ۶۰ هزار نفر سواره و پیاده نزد وی جمع شدند.
ابن خلدون می نویسد: «معاویه با سپاهی از شام به جانب کوفه آمد. امام حسن علیه السلام نیز با سپاه خود برای مقابله با آنان بیرون آمد». امام حسن علیه السلام عبیدالله بن عباس را با ۱۲ هزار نفر برای نبرد با معاویه اعزام کرد. و قیس بن سعد بن عباده انصاری را همراه وی ساخت.
عوامل و زمینههای صلح
۱- عدم تمایل مردم به جنگ
از منابع تاریخی بر می آید که مردم کوفه چندان تمایلی به جنگ با معاویه نداشته و برای حفظ جان خویش خواستار صلح بودند. به نظر می رسد تنها عده محدودی از یاران حضرت خواستار جنگ با معاویه بودهاند.
ابن خلدون می نویسد: «ایشان به یاران خویش فرمود: معاویه ما را به چیزی دعوت می کند که در آن نه عزت است و نه عدالت. اگر شما خواستار مرگ (در راه خدا) باشید، دعوتش را به او باز می گردانیم. مردم از اطراف، ندا سر دادند و خواستار صلح شدند».
در منابع آمده که معاویه یک میلیون درهم نزد عبیدالله بن عباس فرستاد. عبیدالله با هشت هزار نفر از همراهانش نزد معاویه رفتند.
۲- توطئهها و فریب افکار عمومی توسط معاویه
معاویه کسانی را پنهانی میان لشکر امام حسن علیه السلام می فرستاد که می گفتند؛ حسن با معاویه صلح کرد و پیشنهاد او را پذیرفت و به همین جهت نظم لشکر به هم خورد.
۳- وجود عدهای از خوارج در سپاه امام حسن علیه السلام
امام حسن علیه السلام به هر قیمتی خواستار جنگ با معاویه بودند و هجوم خوارج به خیمه امام حسن علیه السلام و غارت خیمه حضرت و مجروح ساختن ایشان، موجبات پراکندگی هر چه بیشتر یاران آن حضرت را فراهم ساخت.
ابن اعثم کوفی می نویسد: جراح بن سنان، ضربتی به ران حضرت زد. امام حسن علیه السلام از اسب افتاد و بی هوش شد.
برخی مکاتبات امام حسن با معاویه و ماجرای صلح
وقتی امام حسن علیه السلام دید نیرویی ندارد و یارانش پایداری نکرده و از گرد او پراکنده گشتهاند، با معاویه صلح کرد و بالای منبر رفت و فرمود: «ای مردم همانا خدا شما را به اول ما هدایت کرد و خون های شما را به آخر ما حفظ کرد...».
سپس حضرت، عبدالله بن حارث را نزد معاویه فرستاد و به او گفت به معاویه بگو که من در این کار اندیشه کردهام اگر تو با بندگان خدای تعالی زندگانی نیکو خواهی کرد و ایشان را بر جان و مال و فرزند ایمن خواهی داشت و به اوامر و نواهی خدای تعالی و سنن محمد صلی الله علیه و آله قیام خواهی نمود، این کار را به تو سپارم و با تو صلح کنم.
معاویه تمام شرایط را پذیرفت. امام حسن علیه السلام در صلح نامه نوشت: «این مصالحهای است میان حسن بن علی علیه السلام و معاویة بن ابی سفیان، بر آن قرار با او صلح می کند و امر خلافت را به او وامیگذارد که چون وفات او نزدیک شود هیچ کسی را به ولیعهدی منصوب نکند و کار خلافت را به شورا واگذارد. مسلمانان و خصوصاً شیعیان علی علیه السلام هر کجا باشند، از دست او ایمن باشند. معاویه قسم یاد کرد و قبول کرد که به این عهد و شرط وفا کند و هیچ مکر و کیدی نداشته باشد».
شهید مطهری می نویسد: که اگر امام حسن علیه السلام با این شرایط، صلح را قبول نمی کرد، امروز در مقابل تاریخ محکوم بود. قبول کرد و تاریخ، آن طرف (معاویه) را محکوم کرد.
صلح امام حسن علیه السلام، زمینه را برای قیام امام حسین علیه السلام فراهم کرد. لازم بود امام حسن علیه السلام یک مدتی کناره گیری کند تا ماهیت اموی ها که بر مردم مخفی و مستور بود آشکار شود، تا قیامی که بنا بود بعدا انجام گیرد از نظر تاریخ قیام موجهی باشد.
صلح امام حسن علیه السلام با معاویه در ماه ربیع الاول سال ۴۱ هجری صورت گرفت. بعضی گفتهاند صلح در جمادی الثانی یا اول سال ۴۱ هجری بوده است. مسعودی پس از نقل این قول می نویسد: گفته اول (ماه ربیع الاول) به نظر ما معروف تر و درستتر است. شیخ عباس قمی می نویسد: روز ۲۶ ماه ربیع الاول سال ۴۱ هجری امام حسن علیه السلام با معاویه صلح کرد.
علامه مجلسی می گوید: بدان که بعد از ثبوت عصمت و جلالت ائمه هدى علیهما السّلام باید که آن چه از ایشان واقع شود مؤمنان تسلیم و انقیاد نمایند و در مقام شبهه و اعتراض درنیایند؛ زیرا که آن چه ایشان مى کنند از جانب خداوند عالمیان است و اعتراض بر ایشان اعتراض بر خدا است؛ چه به روایت معتبر رسیده که حق تعالى صحیفه اى از آسمان براى حضرت رسالت صلى اللّه علیه و آله و سلّم فرستاده و بر آن صحیفه دوازده مُهر بود، هر امامى مُهر خود را برمى داشت و به آن چه در تحت آن مهر نوشته بود عمل مى کرد، چگونه روا باشد به عقل ناقص خود اعتراض کردن بر گروهى که حجّت هاى خداوند عالمیانند در زمین، گفته ایشان گفته خداست و کرده ایشان کرده خداست.
شیخ صدوق و مفید و دیگران روایت کرده اند که بعد از شهادت امیرالمؤمنین علیه السلام حضرت امام حسن علیه السّلام بر منبر برآمد، خطبه بلیغى مشتمل بر معارف ربّانى و حقایق سبحانى ادا نمود فرمود که مائیم حزب اللّه که غالبیم، مائیم عترت رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم که از همه کس به آن حضرت نزدیک تریم، مائیم اهل بیت رسالت که از گناه و بدی ها معصوم و مطهریم، مائیم از دو چیز بزرگ که حضرت رسالت صلى اللّه علیه و آله و سلّم به جاى خود در میان امّت گذاشت و فرمود که: اِنّى تارِک فیکمُ الثِّقْلَین کتابَ اللّهِ وَ عِتْرَتى. مائیم که حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم ما را جفت کتاب خدا گردانید و علم تنزیل و تاویل قرآن را به ما داد و در قرآن به یقین سخن مى گوئیم و به ظنّ و گمان تاویل آیات آن نمى کنیم؛ پس اطاعت کنید ما را که اطاعت ما از جانب خدا بر شما واجب شده است و اطاعت ما را به اطاعت خود و رسول خود مقرون گردانیده است و فرموده است: «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُواْ أَطِیعُواْ اللّهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِی الأَمْرِ مِنکمْ».
سپس حضرت فرمود که در این شب مردى از دنیا برفت که پیشینیان بر او سبقت نگرفتند به عمل خیرى، و به او نمى توانند رسید بندگان در هیچ سعادتى، به تحقیق که جهاد مى کرد با حضرت رسالت صلى اللّه علیه و آله و سلّم و جان خود را فداى او مى کرد و حضرت او را با رایت خود به هر طرف که مى فرستاد، جبرئیل از جانب راست و میکائیل از جانب چپ او بود، برنمى گشت تا حق تعالى فتح مى کرد بر دست او، و در شبى به عالم بقا رحلت کرد که حضرت عیسى در آن شب به آسمان رفت و در آن شب یوشع بن نون وصىّ حضرت موسى از دنیا رفت، از طلا و نقره از او نماند مگر هفتصد درهم که از بخشش هاى او زیاد آمده بود و مى خواست که خادمى از براى اهل خود بخرد؛ پس گریه در گلوى آن حضرت گرفت و خروش از مردم برآمد، پس فرمود: که منم فرزند بشیر، منم فرزند نذیر، منم فرزند دعوت کننده به سوى خدا، منم فرزند سراج منیر، منم از اهل بیتى که حق تعالى در کتاب خود مودّت ایشان را واجب گردانیده است، فرموده است که: «قُلْ لا اَسْئَلُکمْ عَلَیهِ اَجْرا إلا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى وَ مَنْ یقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فیها حُسْنا».
حسنه اى که حق تعالى در این آیه فرمود محبّت ما است، پس حضرت بر منبر نشست و عبدالله بن عباس برخاست و گفت: اى گروه مردمان! این فرزند پیغمبر شما است و وصى امام شما است، با او بیعت کنید؛ پس مردم اجابت او کردند و گفتند: چه بسیار محبوب است او به سوى ما، چه بسیار واجب است حق او بر ما؛ و مبادرت نمودند و با آن حضرت بیعت به خلافت کردند. آن حضرت با ایشان شرط کرد که با هر که من صلحم شما صلح کنید و با هر که من جنگ کنم شما جنگ کنید، ایشان قبول کردند و این واقعه در روز جمعه بیست و یکم ماه مبارک رمضان بود در سال چهلم هجرت و عمر شریف آن حضرت به سى و هفت سال رسیده بود، پس حضرت امام حسن علیه السّلام از منبر به زیر آمد و عُمّال خود را به اطراف و نواحى فرستاد و حُکام و اُمراء در هر محل نصب کرد و عبداللّه بن عبّاس را به بصره فرستاد.
و موافق روایت شیخ مفید و دیگران از محدّثین عِظام، چون خبر شهادت حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام و بیعت کردن مردم با حضرت امام حسن علیه السّلام به معاویه رسید دو جاسوس فرستاد یکى از مردم بنى القین به سوى بصره و دیگر از قبیله حِمْیر به سوى کوفه که آن چه واقع شود به او بنویسند و امر خلافت را بر امام حسن علیه السّلام فاسد گردانند.
چون حضرت امام حسن علیه السّلام بر این امر مطّلع شد، جاسوس حمیرى را طلبید و گردن زد و مکتوبى فرستاد به بصره که آن جاسوس قینى را نیز پیدا نموده گردن زنند و نامه به معاویه نوشت و در آن نامه درج فرمود که جواسیس مى فرستى و مکرها و حیله ها برمى انگیزى، گمان دارم که اراده جنگ دارى، اگر چنین است من نیز مهیاى آن هستم.
چون نامه به معاویه رسید جواب هاى ناملایم نوشت و به خدمت حضرت فرستاد و پیوسته بین آن حضرت و معاویه کار به مکاتبه و مراسله مى گذشت تا آن که معاویه لشکر گرانى برداشت و متوجّه عراق شد و جاسوسى چند به کوفه فرستاد به نزد جمعى از منافقان و خارجیان که در میان اصحاب حضرت امام حسن علیه السّلام بودند و از ترس شمشیر حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام به جبر اطاعت مى کردند مثل عمرو بن حریث و اشعث بن قیس و شَبَث بن رِبعى و امثال ایشان از منافقان و خارجیان و به هر یک از ایشان نوشت که اگر حسن علیه السّلام را به قتل رسانى، من دویست هزار درهم به تو مى دهم و یک دختر خود را به تو تزویج مى نمایم و لشکرى از لشکرهاى شام را تابع تو مى کنم و به این حیله ها اکثر منافقان را به جانب خود مایل گردانیده از آن حضرت منحرف ساخت، حتّى آن که حضرت زرهى در زیر جامه هاى خو مى پوشید براى محافظت خود از شر ایشان و به نماز حاضر مى شد.
روزى در اثناى نماز، یکى از آن خارجیان تیرى انداخت به جانب آن حضرت، چون زره پوشیده بود اثرى در آن حضرت نکرد، آن منافقان نامه ها به سوى معاویه نوشتند پنهان از آن حضرت و اظهار موافقت با او نمودند، پس خبر حرکت کردن معاویه به جانب عراق به سمع شریف حضرت حسن علیه السّلام رسید، بر منبر آمد حمد و ثناى الهى ادا کرد و ایشان را به جنگ با معاویه دعوت نمود، هیچ یک از اصحاب آن حضرت جواب نگفتند!
پس عدى بن حاتم از زیر منبر برخاست و گفت: سبحان اللّه! چه بد گروهى هستید شما، امام شما و فرزند پیغمبر شما، شما را به سوى جهاد دعوت مى کند اجابت او نمى کنید! کجا رفتند شجاعان شما؟ آیا از غضب حق تعالى نمى ترسید، از ننگ و عار پروا نمى کنید؟
پس جماعت دیگر برخاستند با او موافقت کردند، حضرت فرمود: اگر راست مى گوئید به سوى نخیله که لشکرگاه من آن جا است بیرون روید و مى دانم که وفا به گفته خود نخواهید کرد، چنان چه وفا نکردید براى کسى که از من بهتر بود و چگونه اعتماد کنم بر گفته هاى شما و حال آن که دیدم که با پدرم چه کردید!
پس از منبر به زیر آمد سوار شد و متوجّه لشکرگاه گردید، چون به آن جا رسید اکثر آن ها که اظهار اطاعت کرده بودند وفا نکردند و حاضر نشدند؛ پس حضرت خطبه خواند و فرمود: که مرا فریب دادید چنان چه امام پیش از من را فریب دادید، ندانم که بعد از من با کدام امام مقاتله خواهید کرد؟ آیا جهاد خواهید کرد با کسى که هرگز ایمان به خدا و رسول نیاورده است و از ترس شمشیر ایمان اظهار کرده است؟
پس از منبر به زیر آمد و مردى از قبیله کنده را که «حکم» نام داشت با چهار هزار کس بر سر راه معاویه فرستاد و امر کرد که در منزل «انبار» توقف کند تا فرمان حضرت به او رسد، چون به انبار رسید، معاویه مطّلع شد، پیکى به نزد او فرستاد و نامه نوشت که اگر بیائى به سوى من، ولایتى از ولایات شام را به تو مى دهم و پانصد هزار درهم براى او فرستاد. آن ملعون چون زر را دید و حکومت را شنید دین را به دنیا فروخت، زر را بگرفت و با دویست نفر از خویشان و مخصوصان خود رو از حضرت گردانید و به معاویه ملحق شد؛
چون این خبر به حضرت رسید خطبه خواند و فرمود که این مرد کنْدى با من مکر کرد و به نزد معاویه رفت و من مکرّر گفتم به شما که عهد شما را وفائى نیست، همه شما بنده دنیائید، اکنون مرد دیگر را مى فرستم و مى دانم که او نیز چنین خواهد کرد، پس مردى را از قبیله بنى مراد پیش طلبید و فرمود: طریق (انبار) پیش دار و با چهار هزار کس برو در (انبار) مى باش و در محضر جماعت مردم از او عهدها و پیمان ها گرفت که غدر و مکر نکند، او سوگندها یاد کرد که چنین نکند. با این همه چون او روانه شد امام حسن علیه السّلام فرمود: که زود باشد او نیز غدر کند و چنان بود که آن جناب فرمود. چون به (انبار) رسید و معاویه از آمدن او آگاه شد، رسولان و نامه ها به سوى او فرستاد و پنج هزار درهم براى او بفرستاد و وعده حکومت هر ولایت که خواهد به او نوشت پس آن مرد نیز از حضرت برگشت و به سوى معاویه شتاب نمود؛ چون خبر او نیز به حضرت رسید باز خطبه خواند و فرمود که مکرّر گفتم به شما که شما را وفائى نیست اینک آن مرد مُرادى نیز با من مکر کرد و به نزد معاویه رفت.
بالجمله؛ چون حضرت امام حسن علیه السّلام تصمیم عزم فرمود که از کوفه به جنگ معاویه بیرون شود مُغیرة بن نَوْفل بن الحارث بن عبدالمطلب را در کوفه به نیابت خویش بازداشت و نخیله را لشکرگاه خود قرار داد و فرمان کرد مغیره را که مردم را انگیزش دهد تا به لشکر آن حضرت پیوسته شوند و مردم اِعْداد کار کرده فوج از پس فوج روان شد و امام حسن علیه السّلام از نخیله کوچ داده تا به دیر عبدالرحمن رسید و در آن جا سه روز اقامت فرمود تا سپاه جمع شد این وقت عرض لشکر داده شد چهل هزار نفر سواره و پیاده به شمار رفت، پس حضرت، عبیداللّه بن عبّاس را با قیس بن سعد و دوازده هزار کس از دیر عبدالرحمن به جنگ معاویه فرستاد و فرمود: که عبیداللّه امیر لشکر باشد و اگر او را عارضه اى رو دهد، قیس بن سعد امیر باشد و اگر او را نیز عارضه رو دهد، سعید پسر قیس امیر باشد؛ پس عبیداللّه را وصیت فرمود که از مصحلت قیس بن سعد و سعید بن قیس بیرون نرود و خود از آن جا بار کرد و به ساباط مداین تشریف برد و در آن جا خواست که اصحاب خود را امتحان کند و کفر و نفاق و بى وفائى آن منافقان را بر عالمیان ظاهر گرداند، پس مردم را جمع کرد و حمد و ثناى الهى به جاى آورد پس فرمود:
به خدا سوگند که من به حمداللّه و المنّة امیدم آن است که خیرخواه ترین خلق باشم از براى خلق او و کینه از هیچ مسلمانى در دل ندارم و اراده بدى نسبت به کسى به خاطر نمى گذرانم، هان اى مردم! آن چه شما مکروه مى دارید در جماعت و اجتماع مسلمانان، این بهتر است از براى شما از آن چه دوست مى دارید از پراکندگى و تفرّق و آن چه من صلاح شما را در آن مى بینم، نیکوتر است از آن چه شما صلاح خود در آن مى دانید، پس مخالفت امر من مکنید و رایى که من براى شما اختیار کنم بر من ردّ مکنید، حق تعالى ما و شما را بیامرزد و به هر چه موجب محبّت و خشنودى اوست هدایت نماید.
و چون این خطبه به پایان برد از منبر فرود آمد، آن منافقان که این سخنان را از آن حضرت شنیدند به یکدیگر نظر کردند و گفتند: از کلمات حسن علیه السّلام معلوم مى شود که مى خواهد با معاویه صلح کند و خلافت را به او گذارد، پس آن منافقان که گروهى از ایشان در باطن مذهب خوارج داشتند برخاستند و گفتند: کفَرَ وَاللّهِ الرَجُّل؛ به خدا قسم که این مرد کافر شد! پس بر آن حضرت بشوریدند و به خیمه آن جناب ریختند و اسباب و هر چه یافتند غارت کردند حتّى مصلاى آن جناب را از زیر پایش کشیدند و عبدالرحمن بن عبدالله ازدى پیش تاخت و رداى آن حضرت را از دوشش بکشید و ببرد، آن حضرت متقلّد السیف بنشست و رداء بر دوش مبارک نداشت، پس اسب خود را طلبید و سوار شد و اهل بیت آن جناب با قلیلى از شیعیان دور آن حضرت را گرفتند و دشمنان را از آن حضرت دفع مى کردند و آن جناب طریق مدائن پیش داشت، چون خواست از تاریکی هاى ساباط مداین عبور کند ملعونى از قبيله بنى اسد که او را جراح بن سنان مى گفتند ناگهان بیامد و لجام مرکب آن حضرت را گرفت و گفت: اى حسن! کافر شدى چنان که پدرت کافر شد و مِغْوَلى در دست داشت -که ظاهراً مراد آن تیغ در میان عصا باشد- و بر ران آن حضرت زد.
و به قولى خنجرى مسموم بر ران مبارکش زد که تا استخوان بشکافت، پس حضرت از هول درد، دست به گردن او افکند و هر دو بر زمین افتادند، پس شیعیان و موالیان، آن ظالم را بکشتند و آن حضرت را برداشتند و در سریرى گذاشتند به مدائن به خانه سعد بن مسعود ثَقَفى بردند و این سعد از جانب آن حضرت و از پیش از جانب امیرالمؤمنین علیه السّلام والى مدائن بود و عموى مختار بود، پس مختار به نزد عمّ خود آمد و گفت: بیا حسن علیه السّلام را به دست معاویه دهیم شاید معاویه ولایت عراق را به ما دهد، سعد گفت: واى بر تو! خدا قبیح کند روى تو را و راى تو را، من از جانب او و از پیش، از جانب پدر او والى بودم و حقّ نعمت ایشان را فراموش کنم!؟ فرزند رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم را به دست معاویه بدهم!؟ شیعیان که چنین سخن را از مختار شنیدند خواستند او را به قتل رسانند، آخر به شفاعت عمّ او از تقصیر مختار گذشتند؛ پس سعد جرّاحى آورد و جراحت آن حضرت را به اصلاح آورد.
و امّا بى وفائى اصحاب آن حضرت به مرتبه اى رسید که اکثر رؤساى لشکرش به معاویه نوشتند که ما مطیع و منقاد توئیم زود متوجه عراق شو چون نزدیک شوى ما حسن علیه السّلام را گرفته به تو تسلیم مى کنیم و خبر این مطالب به حضرت امام حسن علیه السّلام مى رسید و هم کاغذ قیس بن سعد که با عبیداللّه بن عبّاس به جنگ معاویه رفته بود به آن حضرت رسید مشتمل بر این فقرات: که چون عبیداللّه در قریه حبوبیه که در ازاء اراضى مِسْکن است متقابل لشکرگاه معاویه لشکرگاه کرد و فرود آمد، معاویه رسولى به نزد عبیداللّه فرستاد و او را به جانب خود طلبید و بر ذمّت نهاد که هزار هزار درهم به او بدهد و نصف آن را مُعَجّلاً و نقد به او تسلیم کند و نصف دیگر را بعد از داخل شدن به کوفه به او برساند؛ پس در همان شب عبیداللّه از لشکرگاه خود گریخت و به لشکر گاه معاویه رفت، چون صبح شد لشکر، امیر خود را در خیمه نیافتند پس با قیس بن سعد نماز صبح کردند، او براى مردم خطبه خواند و گفت: اگر این خائن بر امام خود خیانت کرد شما خیانت نکنید و از غضب خدا و رسول اندیشه نمائید و با دشمنان خدا جنگ نمائید، ایشان به ظاهر قبول کردند و هر شب جمعى از ایشان مى گریختند و به لشکر معاویه ملحق مى شدند.
پس بالکلّیه مکنون ضمیر مردم و بى وفائى ایشان بر حضرت امام حسن علیه السّلام ظاهر شد و دانست که اکثر مردم بر طریق نفاق اند و جمعى که شیعه خاص و مؤمن اند قلیل اند که مقاومت لشکرهاى شام را ندارند و هم معاویه نامه در باب صلح و سازش براى آن حضرت نوشت و نامه هاى منافقان آن حضرت را که به او نوشته بودند و اظهار اطاعت و انقیاد او کرده بودند با نامه خود به نزد آن حضرت فرستاد و در نامه نوشت که اصحاب تو با پدرت موافقت نکردند و با تو نیز موافقت نخواهند کرد، اینک نامه هاى ایشان است که براى تو فرستادم؛ امام حسن علیه السّلام چون آن نامه ها را دید دانست که معاویه به طلب صلح شده، ناچار در مصالحه با معاویه اقدام فرمود با شروط بسیارى که معاویه بر خود قرار داده بود و اگر چه امام حسن علیه السّلام مى دانست که سخنان او جز کذب و دروغ فروغى ندارد لکن چاره نداشت؛ زیرا که از آن مردان که به یارى او جمع شده بودند جز معدودى تمام بر طریق نفاق بودند و اگر کار به جنگ مى رفت در اوّل حمله، آن قلیل شیعه خونشان ریخته مى شد و یک تن به سلامت نمى ماند.
علامه مجلسى رحمه اللّه در «جلاء العیون» فرمود که چون نامه معاویه به امام حسن علیه السّلام رسید و حضرت نامه معاویه و نامه هاى منافقان اصحاب خود را خواند و بر گریختن عبیداللّه و سستى لشکر او و نفاق لشکر خود مطّلع گردید باز براى اتمام حجّت برایشان فرمود: مى دانم که شما با من در مقام مکرید و لیکن حجّت خود را بر شما تمام مى کنم، فردا در فلان موضع جمع شوید و نقض بیعت نکنید و از عقوبات الهى بترسید. پس ده روز در مقام آن موضع توقّف فرمود، زیاده از چهار هزار کس بر سر آن حضرت جمع نشدند، پس حضرت بر منبر برآمد فرمود: که عجب دارم از گروهى که نه حیا دارند و نه دین، واى بر شما! به خدا سوگند که معاویه وفا نخواهد کرد به آن چه ضامن شده است از براى شما در کشتن من، مى خواستم براى شما دین حق را برپا دارم یارى من نکردید من عبادت خدا را تنها مى توانم کرد ولیکن به خدا سوگند که چون من امر را به معاویه بگذارم شما در دولت بنى امیه هرگز فرح و شادى نخواهید دید و انواع عذاب ها بر شما وارد خواهند ساخت و گویا مى بینم فرزندان شما را که بر در خانه هاى فرزندان ایشان ایستاده باشند آب و طعام طلبند و به ایشان ندهند، به خدا سوگند که اگر یاورى مى داشتم کار را به معاویه نمى گذاشتم؛ زیرا که به خدا و رسول سوگند یاد مى کنم که خلافت بر بنى امیه حرام است، پس اُفّ باد بر شما اى بندگان دنیا! به زودى وَبال اعمال خود را خواهید یافت.
چون حضرت از اصحاب خود مایوس گردید در جواب معاویه نوشت که: من مى خواستم حق را زنده گردانم و باطل را بمیرانم و کتاب خدا و سنت پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم را جارى گردانم، مردم با من موافقت نکردند اکنون با تو صلح مى کنم به شرطى چند که مى دانم به آن شرط ها وفا نخواهى کرد، شاد مباش به این پادشاهى که براى تو میسّر شد به زودى پشیمان خواهى شد چنان چه دیگران که غصب خلافت کردند پشیمان شده اند و پشیمانى بر ایشان سودى نمى بخشد، پس پسر عمّ خود عبدالله بن الحارث را فرستاد به نزد معاویه که عهدها و پیمان ها از او بگیرد و نامه صلح را بنویسد.
نامه را چنین نوشتند: «بسم اللّه الرّحمن الرحیم، صُلح کرد حسن بن على بن ابى طالب علیه السّلام با معاویة بن ابى سفیان که متعرّض او نگردد به شرط آن که او عمل کند در میان مردم به کتاب خدا و سنّت رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم و سیرت خلفاى شایسته به شرط آن که بعد از خود احدى را بر این امر تعیین ننماید و مردم در هر جاى عالم که باشند از شام و عراق و حجاز و یمن، از شرّ او ایمن باشند و اصحاب على بن ابى طالب علیه السّلام و شیعیان او ایمن باشند بر جان ها و مال ها و زنان و اولاد خود از معاویه و به این شرط ها عهد و پیمان خدا گرفته شد و برآن که براى حسن بن على علیهما السّلام و برادرش حسین علیه السّلام و سایر اهل بیت و خویشان رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم مکرى نیندیشد و در آشکار و پنهان ضررى به ایشان نرساند و احدى از ایشان را در افقى از آفاق زمین نترساند و آنکه سَبْ امیرالمؤمنین علیه السّلام نکنند و در قنوت نماز ناسزا به آن حضرت و شیعیان او نگویند چنان چه مى کردند».
چون نامه نوشته شد خدا و رسول را بدان گواه گرفتند و شهادت عبداللّه بن الحارث و عمرو بن ابى سلمه و عبدالله بن عامر و عبدالرحمن بن سمره و دیگران را بر آن نامه نوشتند چون صلح منعقد شد معاویه متوجّه کوفه گردید تا آن که روز جمعه به نخیله فرود آمد و در آن جا نماز کرد و خطبه خواند و در آخر خطبه اش گفت که من با شما قتال نکردم براى آن که نماز کنید یا روزه بگیرید یا زکات بدهید ولیکن با شما قتال کردم که امارت بر شما به هم رسانم خدا به من داد هر چند شما نمى خواستید و شرطى چند با حسن علیه السّلام کرده ام همه در زیر پاى من است به هیچ یک از آن ها وفا نخواهم کرد!؟
پس داخل کوفه شد و بعد از چند روز که در کوفه ماند به مسجد آمد، حضرت امام حسن علیه السّلام را بر منبر فرستاد و گفت: بگو براى مردم که خلافت حق من است، چون حضرت بر منبر آمد، حمد و ثناى الهى ادا کرد و درود بر حضرت رسالت پناهى و اهل بیت او فرستاد و فرمود: ایها الناس! بدانید که بهترین زیرکى ها تقوى و پرهیزکارى است بدترین حماقت ها فجور و معصیت الهى است، ایها الناس! اگر طلب کنید در میان جابلقا و جابلسا مردى را که جدّش رسول خدا باشد نخواهید یافت به غیر از من و برادرم حسین، خدا شما را به محمّد صلى اللّه علیه و آله و سلّم هدایت کرد، شما دست از اهل بیت او برداشتید؛ به درستى که معاویه با من منازعه کرد در امرى که مخصوص من بود و من سزاوار آن بودم، چو یاورى نیافتم دست از آن برداشتم از براى صلاح این امّت و حفظ جان هاى ایشان، شما با من بیعت کرده بودید که من با هر که صلح کنم صلح کنید و با هر که جنگ کنم شما با او جنگ کنید، من مصلحت امّت را در این دیدم که با او صلح کنم و حفظ خون ها را بهتر از ریختن خون دانستم، غرض صلاح شما بود و آن چه من کردم حجّتى است بر هر که مرتکب این امر مى شود، این فتنه اى است براى مسلمانان و تمتّع قلیلى است براى منافقان تا وقتى که حق تعالى غلبه حق را خواهد و اسباب آن را میسر گرداند.
پس معاویه برخاست و خطبه خواند و ناسزا به حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام گفت، حضرت امام حسین علیه السّلام برخاست که معترض جواب او گردد حضرت امام حسن علیه السّلام دست او را گرفت و او را نشانید و خود برخاست فرمود: اى آن کسى که على علیه السّلام را یاد مى کنى و به من ناسزا مى گوئى، منم حسن، پدرم على بن ابى طالب علیه السّلام است؛ توئى معاویه و پدرت صَخْر است؛ مادر من فاطمه علیهاالسّلام است و مادر تو هند است؛ جدّ من رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم و جدّ تو حَرْب است؛ جدّه من خدیجه است و جده تو فتیله؛ پس خدا لعنت کند هر که از من و تو گمنام تر باشد و حسبش پست تر و کفرش قدیم تر و نفاقش بیشتر باشد و حقّش بر اسلام و اهل اسلام کمتر باشد، پس اهل مجلس همه خروش برآوردند و گفتند: آمین.
و روایت شده که چون صلح میان معاویه و حضرت امام حسن علیه السّلام منعقد شد، معاویه حضرت امام حسین علیه السّلام را تکلیف بیعت کرد، حضرت امام حسن علیه السّلام به معاویه فرمود که او را کارى مدار که بیعت نمى کند تا کشته شود و او کشته نمى شود تا همه اهل بیت او کشته شوند و اهل بیت او کشته نمى شوند تا اهل شام را نکشند، پس قیس بن سعد را طلبید که بیعت کند و او مردى بود بسیار قوى و تنومند و بلند قامت چون بر اسب بلند سوار مى شد پاى او بر زمین مى کشید، پس قیس بن سعد گفت: که من سوگند یاد کرده ام که او را ملاقات نکنم مگر آن که میان من و او نیزه و شمشیر باشد. معاویه براى ابراء قسم او نیزه و شمشیر حاضر کرد و او را طلبید، او با چهار هزار کس به کنارى رفته بود و با معاویه در مقام مخالفت بود، چون دید که حضرت صلح کرد مضطرب شد به مجلس معاویه درآمد و متوجّه حضرت امام حسین علیه السّلام شد و از آن جناب پرسید که بیعت بکنم؟ حضرت اشاره به حضرت امام حسن علیه السّلام کرد و فرمود: که او امام من است و اختیار با اوست و هر چند مى گفتند دست دراز نمى کرد تا آن که معاویه از کرسى به زیر آمد دست بر دست او گذاشت و به روایتى دیگر بعد از آن که حضرت امام حسن علیه السّلام او را امر کرد بیعت کرد.
طبرسى در احتجاج روایت کرده که چون حضرت امام حسن علیه السّلام با معاویه صلح کرد مردم به خدمت آن حضرت آمدند، بعضى ملامت کردند او را به بیعت معاویه، حضرت فرمود: واى بر شما! نمى دانید که من چکار کرده ام براى شما، به خدا سوگند که آن چه کرده ام بهتر است از براى شیعیان من از آن چه آفتاب بر آن طلوع مى کند، آیا نمى دانید که من واجب الاطاعة شمایم و یکى از بهترین جوانان بهشتم به نصّ حضرت رسالت صلى اللّه علیه و آله و سلّم؟ گفتند: بلى. پس فرمود: آیا نمى دانید که آن چه حضرت خضر کرد موجب غضب حضرت موسى شد، چون وجه حکمت بر او مخفى بود و آن چه خضر کرده بود نزد حق تعالى عین حکمت و صواب بود؟ آیا نمى دانید که هیچ یک از ما نیست مگر آن که در گردن او بیعتى از خلیفه جورى که در زمان اوست واقع مى شود مگر قائم ما علیه السّلام که حضرت عیسى علیه السّلام در عقب او نماز خواهد کرد؟...
پانویس
- ↑ کمیانی، فضل الله؛ حسن کیت، تهران، مؤسسه انتشارات فراهانی، چاپ سوم، بیتا، ص ۸۱.
- ↑ همان، ص ۸۵.
- ↑ همان، ص ۸۶-۸۵.
- ↑ همان، ص ۱۰۸، ۱۰۴.
- ↑ ابن خلدون، عبدالرحمن؛ العبر، ترجمه عبدالمحمد آیتی، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، ۱۳۶۳، چاپ اول، ج۱، ص ۶۴۱.
- ↑ یعقوبی، ابن واضح؛ تاریخ یعقوبی: ترجمه محمدابراهیم آیتی؛ تهران، علمی و فرهنگی، ۱۳۸۲، ج۲، ص ۱۴۱.
- ↑ ابن خلدون.
- ↑ یعقوبی، ابن واضح؛ پیشین، ج۲، ص ۱۴۲-۱۴۱.
- ↑ همان.
- ↑ همان.
- ↑ کوفی، ابن اعثم؛ الفتوح، ترجمه محمد بن احمد مستوفی هروی، تهران، آموزش و انقلاب اسلامی، ۱۳۷۲، ص ۷۶۲-۷۶۱.
- ↑ یعقوبی، ابن واضح؛ پیشین، ص ۱۴۲.
- ↑ کوفی، ابن اعثم؛ پیشین، ص ۷۶۴.
- ↑ همان، ص ۷۶۶-۷۶۵.
- ↑ مطهری، مرتضی؛ سیری در سیره ائمه اطهار، تهران، صدرا، ۱۳۸۴، چاپ ۲۷، ص ۸۵.
- ↑ همان، ص ۸۶.
- ↑ مسعودی، علی بن حسین؛ التنبیه والاشراف، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، علمی و فرهنگی، ۱۳۶۵، ص ۲۷۸.
- ↑ همان.
- ↑ قمی، شیخ عباس؛ وقایع الایام، قم، صبح پیروزی، ۱۳۸۵، ص ۲۸۷.
- ↑ جلاءالعیون، علاّمه مجلسى ص ۴۲۸.
- ↑ سوره نساء (۴)، آیه ۵۹.
- ↑ سوره شورى (۴۲)، آیه ۲۳.
- ↑ جلاءالعیون، ص ۴۲۹ و ۴۳۰، ارشاد شیخ مفید، ۲/۷ - ۹.
- ↑ جلاءالعیون، علامه مجلسى ص ۴۳۰ - ۴۳۲.
- ↑ مِسْکن به کسر میم، موضعى است بر نهر دُجیل نزدیک بادانا چنان چه خطیب در تاریخ ذکر کرده و در آن مکان قتال واقع شد مابین لشکر عبدالملک بن مروان و مصعب بن زبیر و در آن جا واقع شده قبر مصعب و ابراهیم بن اشتر نَخَعى چنانچه سبط ابن الجوزى در تذکره گفته و دُجیل قریه اى است قریب به بلد که در یک منزلى سامرة است و آن قریه در زمان ما به همین نام معروف است و قبر ابراهیم بن اشتر در سر راه سامره است در اراضى دجیل واقع است. شیخ عباس قمى رحمه اللّه.
- ↑ هو عبداللّه بن الحرث بن نوفل بن الحرث عبدالمطلب، شیخ عباس قمى.
- ↑ جلاءالعیون، علامه مجلسى ص ۴۳۵.
- ↑ هو عبدالرحمن بن سمرة بن حبیب بن عبدالشمس بن عبدمناف بن قصى یکنّى ابا سعید، اسلَم یوم الفتح وَ سَکن البصرة و استعمله عبدالله بن عامر لَمّا کانَ امیرا على البصرة و توفى بالبصرة سنة خمسین و قیل سنة احدى و خمسین و کان متواضعا. شیخ عباس قمى رحمه اللّه.
- ↑ یقول مؤلف الکتاب: وَ اَنَا اءقُولُ آمینَ ثُمَ آمینَ ثمّ آمین وَ یرْحمُ اللّهُ عَبْدا قالَ آمینا. شیخ عباس قمى رحمه اللّه.
- ↑ جلاءالعیون، ص ۴۳۶، بحارالانوار، ۴۴/۴۹.
- ↑ جلاءالعیون، ص ۴۳۷.
- ↑ احتجاج ۲/۶۷، بحارالانوار ۴۴/۱۹.
منابع
- یدالله حاجی زاده، صلح امام حسن علیه السلام.